دخترکانی که مادرانشان تا آن روز شانس زنده ماندن نصیبشان شده بود
آری! همین دخترکان! نفس های شان را در پای گور تا آخر به نظاره می نشینند
دیگر نمی شود؛ همه چیز باید خاتمه یابد
همه چیز باید با آمدن مردی از تبار ابراهیم پایان پذیرد
می دانم! مردی خواهد آمد و جهل را زنده به گور خواهد کرد
اما ای مرد! ای ستاره اقبال دخترکان موی و مژگان سیاه! دیگر زبانم لکنت گرفته است ... پس کی می خواهی بیایی و جهل را زن ده زنده بِ بِ گُ گُو گُور کُ کُ کُنی؟
کلمات کلیدی: دختر، سیب، پدر، دخترکان، مادر، زنده به گور، دوران جاهلیت